۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

تاریچه احمد شاه با با


احمد شاه بابا را (( ابدالی)) میگوئیم
در کلمه ((ابدال)) سوالات وجوددارد و بعضی ها چون استاد حبیبی گویند که این کلمه از یفتلی، هفتالی وهپتالی مأخذ است واین تنها به یک صورت تحقق پیدا میکند احمد شاه را ازنسل سیتی ها و از تورکستان چین بشناسیم. در غیر آن اگر او پشتون باشد کهبه یقین هم است باید به یفتلی ها نسب داده نشود، زیرا هنوز بقایاییفتلیان در وطن ما به تورکی اویغوری صحبت مینمایند.درمیان راه پشاور و راول پندی منطقه ایست که در آن (( زیارت حسن ابدال))قرار دارد و شاید اسلاف احمد خان ابدالی متولیان ویا از مریدان حسن ابدالبوده باشد، کلمه((ابدال)) اصلأ از لغات عربی و در اصطلاحات آنرا بصورتمبالغه می آورند و میگویند که ((وی مرد بی بدیل است)) وشاید هم از اینمفهوم گرفته باشد در غیر آن نسبت دادن به مرد شریف، صالح و نیکو کار ویامطابق ترجمهء فرهنگ عمید ((مردان خدا))خواهد بود. در این جا فر هنگ عمیدبدون در نظرداشت (الف باکسره و یا الف با فتحه) ترجمه کرده است ولی درغیاث الغات چنین آمده (( گروهی از ولیاء که حق تعالی عالم را به وجودایشان قایم دارد و آن همه در عالم هفتاد شخص اند چهل بدر شام و سی کس درجایهای دیگر، یکی از اینان بمیرد دگر از مردم بجای او مقرر شود)). اگراحمد شاه ابدالی به دو توجیه اولی ((ابدالی)) گفته نشود، شاید وی ارتباطیبه حسن ابدال داشته باشد که غالبأ حسن ابدال ازهمان جملۀ هفتاد اولیاالله باشد وگذشتگان و یا اجداد احمد شاه به این ابدال و یا شاید به ابدالهای دیگر مرید و یا ارتباط داشته اند؛ طوریکه گفته آمد شاید به نسبتاطوار و کردار خوب احمد خان را لقب ((ابدال)) ،چون((در دران)) دادهباشند. طوریکه میگوئیم((خادم دین رسول الله)) ویا((المتوکل علی الله))یا(( ضیاء المت و الدین)) و غیره.اگر احمد خان ابدالی را پشتون بشناسیم طبعأ او بزبان پشتو میگفته و مینوشته و یقینأ تورکی را که به زبان نادر افشار بوده و فارسی را که جهانشمول است میدانسته و شاید هم اگر وی پاکستانی و اجدادش از پاکستان امروزیآمده اند بزبان اردو آشنایی داشته است.باید دانست که یک اندازه اشتباهات وبی اعتمادی ها از نوشتن تاریخ احمدشاه بابا آغاز می یابد مثلأ کسی اگر اورا پاکستانی (ملتانی) ویا هندیبگوید چه هنگامه های برپا خواهد شد، در حالیکه درتاریخ معتبر وطنمان ویراملتانی آورده است. و چونکه او پشتون و در افغانستان پشتون ها زیاد انداورا ((بابا)) میخوانند، در حالیکه بابر شاه در اندیجان تولد و در کابلپادشاه شده است و همزبان های او در افغانستان کثیر و نمیتوانند اورا((بابا)) خطاب کنند. هم چنان هستند غوریان و غزنویان و محمود غزنوی که ازمادر زابلی و خود غزنیچی بود و عظمت امپراتوری او زبانزد قاطبهء مؤرخیندنیاست،اورا بابای افغانستان نمی شناسیم، پس از قرینه چنین برداشت می شودکه تاریخ را با صداقت ننوشته اند و قضاوت های عادلانه در آن انجام نیافتهاست و ازهمین تخطی ها و انحرافات ریشه های تعصبات قومی آب میگیرد.چون افغانستان در جوار خود مملکت همسایه دارد گاهی هم تواریخ ساختگی ومبالغات آنها تاثیرات بدی را بداخل کشور ما وارد می سازد.اگر چه مملکت پاکستان کشور جوان و تازه تشکیل یافته از افتخارات تاریخیمحروم میباشد ولی بگفته پروفیسو هاشیمی آن (( شهر فتنه ها و دسایس)) هیچوقت دست از مداخلات بر نمی دارد.ایران همسایۀ دیگر ما که تاریخ آن بدون تاریخ افغانستان و تاریخافغانستان بدون تاریخ آن نمیتواند مکمل باشد چونکه وقایع و قضایای مشترکزبان و فرهنگ مشترک را در طول تاریخ کهن داشته ایم. بگفتهء یک نفردانشمند ایرانی به اسم محمد امینی در جریدهء ((ایرانیان)) و غیره منابعدر حدود دهزار سال اتراک در ایران حکم راندند ولی در زمان حکم روایی دوشاه متأخرشان با تبلیغات زیاد به نفع یک طائفهء ایرانی ها به یک صد وهشتاد درجه تغیر جهت دادند و تنها ایرانی یا آریایی را محکم گرفتند. وهمهخوبی های جهان را به ایرانی نسبت دادند. وهمینطور بود افغانستان پیش ازاحمد شاه ابدالی بدست تورک ها بوده که درآن حکومت ها هزاره های وطن نیزاشتراک داشتند.اگر حکومت های متأخر افغانستان بدست تورک هامی بود،به هر شکل که می شدافغانستان را مال خالص خود می شمردند و هم چنان به ترتیب گفته ء بالا اگرحکومت های متأخر افغانستان بدست تاجیکان می افتاد همه را چون ایرانیان،منسوب می ساختند به یزید گردها، ساسانیها، ودیگر آرئیایی نژادان وتبلیغات به اشرافیت آریایی ها چنان ادامه می یافت که کسانیکه اعصاب ضعیفداشته و با نزدیک ساختن خود به آریانا همه خویشتن را به آریایی منسوب میدانستند. بدون اینکه اندک ترین تفکر به اصلیت آدم و یکی بودن آن بنمایندو حقیقت دارد که بگوئیم جمعیت انسانی از یک مبدأ نژادی برخاسته اند کهشاید هزاران سال بیک فرهنگ مشترک و زبان مشترک زیست نموده باشند.مثلأ بنی اسرائیل با آنکه از هر حیث از جملهء سرداران بشریت محسوب میشوند، یکی از پشتون های دانشمند آنطرف سرحد وطن مان بنام شیر محمدابراهیم زایی بفرمان حاکم انگلیسی درهند کتابی را بنام ((تاریخ خورشیدجهان)) نوشت و قاطعانه ثابت ساخت که جمله پشتون ها از نسل اسرائیلی میباشند وخویشتن را منسوب به اسرائیل میدانند، ولی چون در افغانستان موضوعحکومت و اقتدار داشتن است از آنرو ارواح شاد استاد حبیبی و دیگران اینقوم شریف را به آریایی ها نسبت می دهند و شاید هم آریایی باشند و منظورما تنها در اینجا تو ضیحات است و نه تثبیت و نسبت دادن های قاطع، و چهرسد به آنکه همه را از هزاره ها گرفته تا کوشانی ها و یفتلی ها بهآریایی نسبت میدهند و در این باره بخوانید آثار استاد فقید حبیبی را ومقابله کنید با کتاب های تواریخ خورشید جهان، امپراتوری صحرانوردان رنهگروسه و دیگر منابع انگلسی و غیره.روزی این نویسنده متوجه مردم غلزایی ها و خلجی ها شد و به کتابحدودالعالم مراجعه نمود و اصل و نسب این قوم نجیب را به ترکی های خلجینسبت داده شده یافت و بعد از آن مقاله ء پرمحتوای شادروان استادعبدالاحمد جاوید را در باره نسب و نژاد غلزایی ها در(( آریانای برون مرزی))مطالعه نمود. وسپس در بعضی جاهای دیگراین موضوع را پیگیری نموده بعدأدر مقاله ای از موضوع ذکر گردید، اما یکی از دانشمندان که ارتباطی بهتبار پشتون ها داشت از آن رنج برد، حتی مقاله هنوز به چاپ نرسیده بود کهمقالهء مطول را برعلیه این جانب نوشت و گفت که غلزایی ها منزلهء یک((سر)) را دربدن پشتون ها دارد و اگر سر آن گرفته شود به این مردم چه میماند. پس از همین جاست که به گفته مورخ فضیلت مآب استاد هاشمی به تاریخ،این موضوعات صدمه وارد مینماید در حالیکه این همه پژوهش ها فقط برای درکحقایق و جستجو از پی ا صالت ها می باشد و مشکلات ما اولأ از جانب زعماوبعدأ ازطرف علما تولید میگردد و تاریخ خصوصیات خود را از دست میدهد.آقای شبانکاره یی درکتاب مجمع الانساب محمود غزنوی را از نسل یزید گردثانی میداند و یزید گرد را، بصورت ماهرانه به چین فراری می نماید و بعدأاولاده او را سبکتگین و بعدأ از آن سلطان محمود کبیر می سازد. در حالیکهبارتولد در ((ترکستان نامه))میگویدکه ((سبکتگین در آغاز یک تورک کافربود)) وبعدأ به بهترین مسلمان شهرت یافت وهم چنین محمد امینی ایرانی میفرماید: ((محمود غزنوی نخستین پادشاه دورهء اسلامی است که از او با نامسلطان یا د شده است. شایان اشاره است که اگر چه سبکتگین ، پایه گذاراین سلسله و پدر سلطان محمود به روایتی قبیلهء ترک برسخان(برسغان) و بهروایتی دیگر از ترکان قرلق برخاسته و جای تردید نیست که در جنگ قبایل ترکاسیر شده و به برده فروشی درچاچ (تاشکند امروزی_شهرانی) فروخته شده و ازآنجا به غلامی الپتگین از فرمان دهان نظامی سامانیان در آمده است با اینحال پادشاهان غزنوی تبار نویسان دربار خویش را برآن داشتند که تبارنامهءجعلی برایشان بنویسند و تبار غزنویان را به یزید گرد سوم ساسانیبرسانند))(ایرانیان شمارهء 246 آمریکا).وقتی کتاب ((ابوریحان بیرونی)) که توسط یک دانشمند ایرانی تحریر یافتهبود بدست این نگارنده رسید، اولتر از همه در صدر کتاب نوشته شده بود که((به سلسلهء بزرگان ایران)) بعدأ بخاطر که او را صبغه ء ایرانی گری دادهو شرعی بسازند، چنین نوشته اند که البیرونی در خانهء یک ایرانی به مانندچوپان گوسفند چرانی کرد، چون که او از بیرون قریه تصور می شد، مثل که مااکنون خارجی میگوئیم به وی نسبت ((بیرونی)) را دادند در حالیکه شاید همالبیرونی به ایران پای نگذاشته باشد و البیرونی اصلأ و حقیقتأ در جاییبنام ((بیرون)) در اوزبکستان فعلیه تولد یافته و شهکاری های خود رابدربار سلطان کبیر محمود غزنوی نوشته و هم در آنجا گذشته است که او نه بهایران چوپانی کرده و نه تخلص خویش را به معنی ((خارجی))انتخاب نموده استو اصلأ تخلص خویش را بمفهوم جای تولد خود گذاشته که اکنون نام آن درترکستان(خوارزم)ورد زبانهاست، درین باره مراجعه کنید به((جغرافیای...))حبیبی صاحب.دریکی ازکتابهای تألف این نگارنده نام معلم ثانی ابو نصر فارابی ذکریافته بود، مهتمم کتاب بخاطر یکه اورا از افغانستان ثابت نماید نوشتهبود(( ابونصر فارابی افغانستانی))، و در مجلهء گلبرگ شمارهء هشتم چنینآمده بود(( زمونژ نو میابی ابونصر فارابی.... چه په اروپا که الفارابیشهرت لری (د افغانستان دننی فرایاب)دوستنکه یا و سیج په نامه سهمه کسیزیژی دلی اوهلته لوی شوی دی)). در حالیکه این نوسندگان ((فاریاب))افغانستان را با (( فاراب)) ترکستان نتوانستند فرق نمایندو او در فارابتورکستان تولد ودر جوانی جانب بغداد رفته و کلمهء ((دوستکند)) به اصطلاحآنطرف آمو بمانند تاشکند، سمرقند، ویارکند و غیره مشابهت دارد و ما اگراورا به ناحق افغانستانی بیاوریم مفاد آن در چیست؟د ه ها شخصیت ایرانی که دانشمندان عزیز ما می باشند حضرت خداوندگار بلخویا مولانای رومی ثم بلخی را محظ فارسی زبان وضمنأ عارف ایرانی گفته اند،درحالیکه آن بزرگوار خودش فریاد بر میداردکه (( نیمیم زترکستان نیمیم زفرغانه)) بدین شکل صد ها مشکلی را در می یابیم که مؤرخین و نویسندگانیااز روی احساسات و یا از روی تعصب واز روی عناد .یا از روی خوش آمد بهزعما ویا از بیخبری و نا آگاهی به فرمودهء جناب استاد هاشمی به تاریخ ضرررسانیده و مؤثقیت وقایع را از بین می برند.مثال های دیگری داریم که در قسمت مشکلات تاریخی اثر دارند. تا زمان امیرعبدالرحمن خان سرحدات افغانستان به صورت رسمی و یا جدی تعین نشده بود،افغانستان و ساحهء آن را گاهی مؤرخین بزرگ وگاهی هم کوچک می نوشتند. اگرچه امیر شیرعلی خان صفحات شمال را بنام ترکستان درجریدهء شمسالنهارذکرمیکند ولی بمجردیکه امیر عبدالرحمن پادشاهی اش را ازجانب انگلیسقبول شده یافت، خود را بنام(( پادشاه افغانستان و ترکستان)) معرفی نمودو این نشانه هنوز در روضه شاه ولا یتمأب مزار شریف وجود دارد وچه رسد بهکتب معتبر دیگر در حالیکه صفحات شمال وطن را تورکستان صغیر میگفتند ولیاکنون نام تاریخی اش را عمدأ از بین برده شمال ویا بنام های دیگر یادشمینمایند. و همین عبدالرحمن پنجده و بدخشان را به رایگاه به روس ها بخشیدو بر خط دیورند قرارداد صد ساله امضأ نمود، چونکه خودش پشتون بود وسعیکرد که درصفحات شمال از قوم خود را آورده برایشان خانه و جای دهد. امااین شخص جاه طلب وقتی میدانست که موقفش در خطر است ازقتل پشتون هایبیچاره دریغ نمی کرد مثل قتل مولوی عبدالرحیم قندهاری در خرقهءمبارک.یک موضوع بسیار مهم که قابل یاد آوری میباشد اینست که زمانیکه کتاب((ریاض الالواح)) مرحوم شیخ رضای خراسانی را میخواستند به چاپ برسانندیکی از مؤرخین اول وطن با یک خطاط مشهور مطبعۀ دولتی که اصلأ از یک ولایتمی باشند هردو در کتاب خانهء عامهء کابل کتاب را چنین اصلاحکردند.((هرجاییکه کلمهءترک)) آمده بود آن را(( تره ک))، آنجایکه ترکستانآمده بود آنرا((صفحات شمال وغیره به سیاق خط مرحوم خراسانی جعل کردندوبجا خواهد بود برای تأئید این قلم پژوهشگران به آرشیف ملی مراجعه فرموده، به گفتهء ما مهر تأئید بگذارند، این شیخ رضای خراسانی که از نوابغروزگاربود در هنر شهرهء آفاق داشت وکتاب دیگرش که ((خزائن السکوک)) نامدارد هردو را نوشته و نقاشی هم کرده که یکی از افتخارات بزرگ وطن میباشد. چون این کار را ((انجمن تاریخ )) مملکت ما انجام داده ، پس بایددانست که آب ازسرچشمه درتاریخ نویسی گل آلود است.دراین روز ها کتاب ((پرزندانی خاطرات تبصری))که در باره ء کتاب خاطراتارواح شاد محمد هاشم زمانی نوشته شده است از طبع برآمده و در آن به تعدادسی و دو نویسنده و صاحبان صلاحیت در قضاوت به کتاب ها که اکثریت آنها ازقوم نجیب پشتون میباشند در نوشته های خود از پادشاه و اعیان دربارش داغها و بسی جگرخونی ها نشان داده اند، درحالیکه پادشاه و اعیان او پشتونمحمد زائی اند و از آن چنین نتیجه گرفته می شود که پادشاه تنها می خواهدپادشاه و آمر باشد و اگربداند که یکی از برادرانش ویا شخص دیگری ازملیتپشتون روزی دعوای بزرگی و سلطنت نماید آنرا به مانند امیر عبدالرحمنازریشه برخواهند کند. چنانچه که مرحوم میر زمان خان که یک مجاهد پشتونبود وبر حصول استقلال در مقابل کفارغزا و فعالیت های زیادی را با اقاربشانجام داد، بمجردیکه حکومت دید که وی شخص با نفوذ می باشد، اورا با بیشاز یک صد نفر اقارب و دوستانش به امر پادشاه و محمد هاشم خان بزندانانداختند که بعد ازطی سالها زندان نیم شان مرده و نیم دیگر نیم زنده ازحبس رها و بعدأ تبعید گردیدند.سرورانرا بی سبب میکرد حبس گرد نان را بی خطر سرمی بریددلیل پادشاه با این سربریدن ها چنین است که می گوید این کسانیکه سر بلندمی نمایند، آنها گستاخان می باشند که هوای مقام سلطنت را بسر میپرورانند:باز گستاخان ادب بگذاشتند تخم کفران و حسد ها کاشتندبخوانید دو کتاب اول و دوم پروفیسور سید سعدالدین هاشمی را که محمد نادرشاه خان چقدر اولاد معصوم و بیگناه وشجاع قوم پشتون افغانستان را سر بریدو بیاد بیاورید عبدالرحمن لودین و دیگر را. خود کامگی ها البته به شاهانتعلق نمی یابد، بلکه تعداد زیادی ازجوامع بدین امراض تعصب و خود بینیگرفتار می باشند. خصوصأ کسانیکه حس تفوق طلبی دارند و یا احساس کمبودی رادر روان خویش می یابند که با لاخره عقده هایشان می ترکد و بشکلی از اشکالیا بخود ، یا قوم خود و یا سمت و منطقه ء خود توجه نموده دیگران رافراموش و نادیده می گیرند مثلأ در این باره چند مثال ارائه میگردد:باری که مقالۀ جنجال بر انگیز((نظام سیاسی آینده ء افغانستان)) نشر شد بهنظر میلیون ها شخص موافق و صد ها هزار دیگر مخالف منفعت تصور میگردید.چون که در افغانستان یک تاریخ مؤثق نوشته نشده و از جانب دیگر اقوام خودها را بخوبی نمی شناسند و یک نظام ثابت با قاعدهء وسیع و دموکراسی واقعیوجود ندارد، از آن سبب چند مثال از عکس العمل های منفی مردم وطن مانرابسیار مؤجز تحریرمیدارم. عکس العمل بسیار زیاد جدی از جانب یک قوم محترمکه بر سر اقتدار بودند نوشته شد و تعدادی هم اگر در نسب به آن قومارتباطی نداشتند باز هم خود ها را به پای آنها می آویختند تا جای و منصبیرا بدست بیاورند،یکی از آنها بخاطر پریشان شده بود که آیا او میتواند طبقسنت فامیلی اش منحیث والی در صفحات شمال مقرر شود؛ یکی دیگر که پدرش ازآن طرف سرحد جنوبی آمده و نزد آشنایان منحیث مخبر و جاسوس آنطرف تصورمیگردید به نویسندهء مضمون تیلفونی گفت که غیر از قوم ما همه اقوامخاریجی و بیگانه می باشند و ما دست کم پنج هزار سال با ینطرف در این خاکحیات بسر می بریم.یکی دیگر از هواخواهان که ا صلأ کسی اورا به قوم متذکره منسوب نمیدارد وبا نویسنده مقاله هم دوره و هردو یک دیگر را بخوبی می شناختند گفت کهنویسندهء مقاله را کسی نمی شناسد و او یک شخص مجهول الهویه می باشد واگر اینطور اشخاص تاریخ بنویسند، تاریخ آنها چه ارزشی خواهد داشت؟خیلی ها دلچسپ است که یک نفر از استادان پوهنتون کابل که باری به مقامریاست فاکولته طب هم رسیده بود، نوشت که فدرالیزم تجزیه بار می آورد ونویسنده میخواهد از آن تاجکستان کبیر بسازد.در مثال دیگر یک کسیکه خود را به قوم شریف تاجیک منسوب می دانست چنان برنویسنده آن مضمون عصبانی و قهر شده بود که در سیستم فدرالیزم منفعت تاجیکاز بین میرود و این بزرگوار بحدی به ضد موضوع احساساتی سخن میگفت کههمینقدر نمیدانست که تاجیک مظلوم در طول تاریخ چی منفعتی را بدست آوردهبوده ویا داشته است.یکی دیگر از مصیبت های بی درمان اینست که کلمهء ((منم در جهان)) درمملکتما حکم میراند، گویا اینکه من از قوم نجیب و تو نا میباشم ، با آنکه صدها مثال در این موضوع وجود دارد و ضرورت نیست مثالی را در آن باره آوردولی دلچسپ خواهد بود که مفکورهء تبعیضی و تفریقه اندازی یکی از اشخاص راکه وی به حزب پرچم منسوب و بدوران آنها بمقام ریاست فاکولته رسیده بود،عقده های تبعیضی خویش را پنهان نتوانسته در مجلهء (( آریانای برونمرزی))مقاله ای را به همکاری یکی از هم زبان خویش به مفهوم ((بدمنظری...))مردم ترک بچاپ رسانید. از همین جاست که تخم نفاق و تخم دشمنیکاشته می شود و بقرار فرموده پروفیسور هاشمی تاریخ بجای اینکه حق رابیانبدارد ، دست خوش متعصبان قرار میگرد و مسخ می شود و هر کس بقوم مقابل خودچیز ها می نویسد.شما خوانندگان محترم توجه فر مائید که مدتی زیادی یکی از مجاهدین سربکفبنام احمد شاه مسعود جنگ ها کرد و زحمات زیادی را در راه استقلال انجامداد، بالاخره شخصی بخاطر ضدیت شهرت او کتابی را بنام ((دویمه سقوی)) نوشتو آنرا نشر کرد گویا اینکه از قوم تاجیک یک سقو شاه حبیب الله کلکانی ودوم آن همان مجاهد متذکره می باشد یعنی اینکه هر تاجیک که هوای سلطنتدارد او سقوی می باشد.یکی از مصیبت هائیکه در قسمت تاریخ نویسی، تاریخ را ضعیف می سازد، تقلیدهای بیجای وبی تعمق و بدون قضاوت محقیقین از کتب تاریخ است.مثلأ صد هانویسنده ودها مؤرخ وطن مان از متقدمین خود تقلید کرده و گفته اند کهصابر شاه نام در میان اهل مجلس بعد از فیصلهء مصلحانه ء قندهار خوشهءگندم را بر سر سلهء (دستار) احمد شاه ابدالی گذاشت و گفت که منبعد ترادردران گویند. شاید این واقعه درست باشد ولی معلوم نیست که آنشخص مجذوبکی بوده و از کجا آمده بود آیا او یکی اشخاص با کرامتی بود که در قندهارمی زیست، ویا کسی بود که از خاک هند آمده و یا از ایران احمد شاه را باآمدن او به قندهار همراهی کرده است؟طبعأ کسانی پیدا شده اند که برایشبمانند سید جمال الدین، شجره ای را تحریر و بچاپ سپرده اند. دوم اینکهاحمد شاه ابدالی طوریکه گفته آمد آدم کم عقل نبود که به قندهار بصورتتنهایی و شخصی آمده و بحضور اقوام پشتون قندهار سرخم نماید و از آنهاتقاضا نماید که اورا به مقام پادشاهی برسانند، مثلیکه محمد نادر شاه خانشاه حبیب الله کلکانی را شکست داد و در عقب خود هزاران عسکر وطرفداراستاده بودند که ای مردم اینک مرا پادشاه می گیرید یا اعلیحضرت امان اللهخان را، درحالیکه اگر شخصی نام غازی امان الله را بزبان می آورد، دریکثانیه معدوم و حیاطتش خاطمه می یافت و مردم گفتند که ((صاحبا، محترما))توپادشاه هستی. احمد شاه ابدالی که سالها جنگ آوری و رزم آرایی را از نادرافشار آموخته بود، آیا درعقب خود لشکر فراوان و مشاورین بزرگ از اقواممختلفه نداشت و او آنقدر بی عقل بود که اگر درمجلسی کسی میگفت که به عوضاو حاجی جمال پادشاه باشد و او با اعصاب آرام بگوید که بلی درست است.مؤرخین وطن بازهم یک موضوع را که خیلی حساس و مهم میباشد کتمان کرده اندو نگفته اند که رکاب داران، میرزایان، مشاورین و لشکریان احمد شاه کی هابودند و آنها متشکل از اقوام مختلف مخصوصأ تورک ها بودند، زیرا نادرافشار که نام اصلی اش نادر قلی بود از مردم ترکمن و دارای سپاه اکثرأتورک بود و به سیاق نام او بود که سر افسرانش نام های اولاده ء خویش راتیمور قلی و سلیمان قلی گذاشته بودند.قزلباش ها بقرار حصائیه رئیس قوم قزلباش ها در افغانستان بنام آقایلطیفی اکنون تعداد شان تقریبأ به یک ملیون بالغ می شود همه از مردم ترک واز ایران آمده اند و لشکری را بدربار صفوی ها تشکیل کرده بودند و از آنستکه از آن قبیله با احمد شاه ابدالی و دیگران همزمان به قندهار آمدند.البته هرگز انکار نخواهیم داشت که در میان لشکر احمد شاه از قوم دیگرافغانستان تشریف نداشته باشند، طبعأ کثیری از هموطنان تاجیک و یا فارسیزبانهای ایرانی هم موجود بوده اند.مشاورین قزلباش دولت و حکومت های افغانستان تقر یبأ از یکصد و پنجاه سالبا اینطرف در استقرار حکومت های پشتون تباروطن فعالیت های بیدریغ کردندو مراجعه کنید و بخاطر داشته بیاورید حرکات امیر دوست محمد خان کهچقدرها با این مردم درتماس بوده و همکاری ها یافته است. رکا خانه ء مشهورچنداول، افشار و دها نقطه ء کابل زیبا از همین مردم قزلباش تا کنون پر میباشند، از علی مردان خان مشهور و ظفر احسن خان هم عصر صائب تبریزیتورکانی بودند که به کامگاری بابریان و تیموریان در کابل گام برمیداشتند،میر زاهد هروی از دانشمندان سترگ و مؤظف حکومت کابل که تاجیکتبار وطن بود او نیز بدوره خود ازخادمان بزرگ و وطن مان بوده است.در این باره هرگز مؤریخ منصفی را سراغ نداشته ایم که بنویسند و اعترافنمایند و اقلأ بخاطر روشنی و توضیح تاریخ وطن و اقوام که در مملکت ما چهدر حراست و چه در فرهنگ کار کرده باشند معرفی نمایند.باز هم امیرعبدالرحمن با همه تعصب با صراحت لهجه در تاج التواریخ می نگارد که مادرامیر دوست محمد خان ترک جوانشیر و مادر محمد افضل خان و محمد اعظم خانترک طهماسبی بودند ، مادر امیر حبیب الله و سردار نصرالله والدین امیرعبدالرحمن دختر میر جهان دارشاه در بدخشان و تورک تبار می باشد.اکنون باید این موضوع را بپذیریم که مردمان وطن مان با پیوند های مشروعو زندگی های باهمی فرهنگ زیبا و مشترکی را بمیان آورده اند که هیچ فرقیاندر میان مردم ، بجزفرق های ساختگی از متعصبین بد کردار دیده نمی شود.بقول ابوالمعانی بیدل:درموج و قطره هیچ فرقی نمیتوان یافت ایغفلان دوی چیست ما هم همین شما ایمبراستی عالم واقعی با تعصب مخالفت دارد، همین حضرت بیدل ترکی التباررابار اول علمای بزرگوار پشتون تبار مهر دل خان مشرقی، غلام محمد طرزی،سردارنصرالله خان، سردار عزیز الله خان و دها سردار پشتون در افغانستانشهرت دادند و خداوند همه شانرا غریق رحمت سازد وهمان ملاحبو آخوندقندهاری جد بزرگوار استاد حبیبی بود که کتاب ((زیچ الوغ بیگی)) راازتورکی ترجمه نمود.موضوع جعلیات تاریخ را درافغانستان نتنها پروفیسور سید سعدالدین هاشمیمنحث مؤرخ بیدارو حق شناس دران بحث نموده و نویسندگان را اخطار میدهد تادرست بنویسند و وقایع را جعل نسازند بلکه دیگر علمای وطن از این آفتزمینی و یا ساخته و باخته و بافته ء گزافه گویان رنج میبرند.در شماره 711هفته نامهء ((امید))یکی از قلم بدستان شهیر بنام عبدالعلی نور احراری ازدست تاریخ نویسان و جعل کاران بستوه آمده و مقالهء را زیر عنوان ((تاریخرا باید از سر نوشت)) تحریر و بچاپ رسانید. همچنان دانشمند فرهیخته ءدیگر بنام خواجه بشیر احمد انصاری (خواجه ء انصار) دوکتاب به نام های((استبداد)) و افغانستان در آتش نفت)) را انتشار داد که اسرار نهانی و پشتپرده های زعما و جعل کاران شانرا فاش و علنی گردانید.شخصیت دیگری ازدانشمند گرامی بنام پروفیسور عبدالرسول رهین که تمام عمر خود را درخدمتمطبوعات وکتاب و کتابدارای صرف نموده درمقالهء مشهور خود بنام (( مطبوعاتدر دورهء زمام داری محمد ظاهر شاه )) رادر مجلهء آریانا ی برون مرزیانتشار داد و پردهء اسرارپنهان را بزمین زد و حقایقی را بعوض جعل در میاناهل فرهنگ و دانش به خوانش گذاشت.الحمد الله ولمنه با رهبریت علامه محمود بیگ طرزی، شاد روان استاد میرغلام محمد غبار و اینک پروفیسور هاشمی و دیگران که نام های گرامی یک عدهدربالا ذکر گردید وعده ءزیادی دیگر مردم ما متوجه راست نویسی و حق گوییمی باشند تا باشد که سرنوشت واقعی مردم ما بسوی کشانیده شود که بسود آنهاتمام گردد.اگر گفته های بالا همه به سیاست ربطی داشته اند ولی در این چند جمله ءمختصر در قسمت سیاست کلامی چندی را دربارهء پادشاهان و امیران ارائهمیداریم.این یک امر طبعی میباشد که پادشاهان و حکام بصورت کل سیاست مداران وسیاسیون می باشند و باید گفت که در این حالت مؤرخین ما با احترامیکهبایشان قائل می باشیم خاصتأ در تاریخ زعما متأخر افغانستان ما را بهبیراهه میکشانند. وناگفته نگذاریم که منظور ما همه مؤرخین نمی باشند وهدف ما عبارت از آن اشخاص اند که زیر احساسات شخصی آمده ، یا مؤرخیندرباری هستند که از ترس حکام ویا به سبب بدست آوردن لقمهء نانی جانب حکامرا گرفته بخود و جامعهء خود جفا نموده وتاریخ را نقض مینمایند.بسیار دور نمی رویم اگر خوانندگان کتاب((شورش کابل)) را که منشیعبدالکریم آنرا نوشته است ، خوانده باشند میدانند که باغازی وزیر محمداکبر خان یا مجاهد بزرگ وطن کدام اقوام دربرانداختن قوای انگلیس رولداشته اند. هیچ مؤرخی درآن باره از آن کتاب یاد نمی نماید، زیراکه یارانو لشکریان او تنها از یک قوم نبودند بلکه تورک های افغانستان دربرانداختن انگلیس ها با وزیر محمد اکبر خان رول عمده داشتند،چنانچه کهجناب آصف آهنگ بقول منشی عبدالکریم گوید: ((جنرال سلتین ، جنرال مکناتنمی نویسد: که بااکبر خان یک سپاه قوم دراز تورانی آمد، که بنوشته منشیعبدالکریم و گفته که اینها به هیکل دیو هستند ، قوت فیل دارند وحملهء شیراز توپ وتفنگ ما هراس ندارند ما زیر برچه آنها بسیار تلفات دادیم، تمامعسکر خود را جمع کرده ایم در بالا حصار و غیرصلح دیگر راهی نیست))امیدشماره 119.درست است که علی حضرت تیمورشاه درانی مرد عیاشی بود ولی از فرهنگی بودناو و دیوانی او کسی بخوبی یاد نمی نماید و شعرای دربار اورا چون میر هوتکافغان وغیره ذکر نمی کنند که به مانند جهانگیر دربار او ازدانشمندانپربوده است؛ فرزند تیمور شاه بنام شاه محمود بخاطر شکست دادن برادرش شاهزمان پادشاه بسیار خوب افغانستان به ایرانیها سرخم نکرد، وباز شاه شجاعبخاطر اعادهء مقام برادرعینی اش شاه زمان خان که هردو از مادر ارمنیبودند و شاید هم از روی جاه طلبی خود را به انگلیس ها تسلیم نمود ومؤرخین ما به شیوه ء یکدیگر و تقلید از هم فقط درپی بد گویی تنها شاهشجاع اکتفا کردند و حتی از دیوان بسیارعالی او و سبک و روش ادبی وی حرفیرا درمیان نگذاشتند.آیا همین دوست محمد که طرفدارانش اورا ((امیر کبیر)) میگویند نبود کهبار اول لقب امیر را درافغانستان سربلند و آزاد پذیرفت، واقعأطرفدارانشنادانسته پیش از کلمهء ((کبیر))کلمهء((امیر))را آورده و امیر کبیر ساختهاند،گویا که اولین بار او بود کلمهء ((امیر)) را به عوض ((پادشاه))پذیرفت ودراین راه از دیگران گوی سبقت ربود و امارت را استقبال کرد وآنامیر دوست محمد نبود که سرمنشاء بی غیرتی را درفامیلش بمعنی انگلس پرستیآورد، متأسفانه طرفدارانش چه بهانه های برای وی ساختند و تسلیمی او را بهانگلیس ها برحق شمردند.شاه محمود و شاه شجاع با همه بیگانه پرستی بنامشاه می شدند وسر سلسله تسلیم شدگان شاهان بعدی همین ((امیر دوست محمد))بود که این یادگار منحوس را تا زمان علیحضرت غازی امان الله خان بجاگذاشت. اما از شاه حبیب الله کلکانی شنیده می شد که او الفاظ ناسزای خودرا ازیک طرف تا مسکو و از جانب دیگر تا لندن با آواز بلند میرساند وپروایهیچ یک را نداشت ؛ مگر بدورهء نادرشاه خان وبعد ازآن استعمار و ستثمارشکل ورنگ دیگری را بخود گرفت وبی مورد نخواهد بود که دراین بارهخوانندگان را به نوشته های مرحوم میر غلام محمد غبار رجعت بدهیم.دربارهء مؤرخین معاصر مستقیم و غیر مستقیم سخن ها گفته شد، اما از قدماباید گفت که بیهقی شهکاربزرگی را انجام داد که متأسفانه چندین قسمت نوشتههایش مفقود الاثر می باشند و شاید هم کتاب های مفقود شده آن توسط وزیرمحمد گل مومند در ترکستان افغانستان به آتش گذاشته ویا طعمهء دریای جیحونشده باشند.زین الخبار یا تاریخ عبدالحی گردیزی، طبقات ناصری نوشته ء منهاج سراججوزجانی، فضایل بلخ (هرسه کتاب مذکور توسط استاد بزرگوار تاریخ پروفیسورعبدالحی حبیبی تعلیق و تحشیه و بچاپ رسانیده شده اند) حدود العالم،تاریخسیستان، نوشته های ابو ریحان البیرونی کتاب های قابل اعتماد وطن ما میباشند.چند جلد کتابیکه بدورهء تیموریان هرات تحریر یافته، بابر نامهء ظهیرالدینمحمد بابر، همایون نامهء گلبدن بیگم (دختر بابرشاه) که معلومات بسیاردقیق و مؤثق از دوره ء تاریخی قرون هشتم و نهم دارند، تواریخ احمد شاهیو نادری و یک تعداد نوشته های چون اکبر نامه، نوای معارک، شورش کابلتألیف عبدالکریم تاریخ مقیم خانی و غیره اگر بسیار دقیق باشند، اقلأ میتوانند زوایای بسیار تاریک تاریخ وطن را روشنی بدهند اما در قسمتکتاب((تواریخ خورشید جهان)) تالیفی شیر محمد ابراهیم زایی باید ذکر کنیمکه گاه گاهی این نگارنده وبعضی های دیگر از آن بصورت مأخذ استفاده نمودهایم، مگر دراین اواخر گفته شده است که بعضی کسان مغرض با تشبث بی جا ومنفی در صوبه سرحد گفته اند که آن کتاب من بعد ببازار عرضه نگردیده وتجدید چاپ هم نشود. چون که در باره نژاد قومی از اقوام وطن چیز های گفتهاست.تاج التواریخ از گفتار امیرعبدالرحمن ، سراج التواریخ تالیفی مرحوم فیضمحمد کاتب هزاره، عین الوقایع تالیفی محمد یوسف ریاضی هروی، چند کتابدیگر بزبان انگلیسی نمایانگر تاریخ وطن درقرن اخیر می باشند.شادروان احمد علی کهزاد، روشنی های زیادی را در خصوص تاریخ وطن گذاشتهولی توجه خاص اورا در کلمهء ((آریانا)) بوده و علاقهء زیاد به معرفی ملیتهای دیگر نشان نداده. دوره ء این مؤرخ تصادف میکرده بدورهء رقابت هایزیاد از نظر زبان و نام ونژاد با ایرانی ها.استاد عبدالحی حبیبی که عالمبی بدیل و مؤرخ با نام و نشان بودند، اما در بعضی اوقات توجه شان خاصبطرف یک ملیت بوده که دراین مقاله از آن بزرگوار یاد آوری های زیادنموده ایم.کتاب (( هنر عهد تیموریان)) استاد عبدالحی حبیبی ازیادگارهایزرین اوست و در آن کتاب بجز از حق گویی به هیچ چیزی توجه نکرده است واستاد در حدود بیش از هشتاد کتاب نوشته است. شادروان میر غلام محمد کهاورا درین اواخر قهرمان تاریخ نویسی می شناسند، حقا کی با تهور زیاد بسیمسائل که شاید هرگز کسی نمی نوشت،تحریر داشت. میرصدیق فرهنگ کتابی را کهتحریر کرده با وجود یکه ارتباط به دربار داشت استقبال زیاد گردید. مرحوممولوی استاد عبدالروف فکری سلجوقی کتاب های زیادی را تعلیق وتحشیه وتآلیف نمود،((مزار هرات اورا)) طور نمونه بیاد خوانندگان میگذاریم.استادبزرگوار پروفیسور عبدال شکور قندهاری در حدود یکصد کتاب که چندی ازآندرمورد تاریخ میباشد بیادگار گذاشت.پروفیسور میر حسین شاه خان علاوه ازتعلیق و تحشیه((حدود العالم)) تألیفاتی زیادی بجا گذاشت،اینک پروفیسورسید سعدالدین هاشمی علاوه از تألیفات متعدد در تاریخ دو کتاب ماندگاروپرمایه که مؤثقیت دارند بچاپ رسانید. دانشمندان دیگری چون جلال الدینصدیقی، سرورهمایون، حضرت صاحب فضل غنی مجددی، داکتر نصری حق شناس،پروفیسور داکتر حبیب برشنا(بزبان جرمنی) وغیره کتاب های خوبی را برشتهءتحریر آوردند که قابل قدرو یادیاوری میباشد. چند جلد کتاب به ارتباطتاریخ این نگارنده که غیرمسلکی می باشد به رشته ء تحریر درآورد که اگرخوب باشد می توانند اقلأ ریفر نس و یا معلوماتی اندک داشته باشند.ای کاش در افغانستان یک عده مؤرخین بصورت تیم تاریخ افغانستان را بشکلدرست می نوشتند ویا اینکه هنوز که هنوز است آمادگی این کار خطیر را درنظر بگیرند وامید است در آینده این آمال برآورده شود وتوکلت وعلی الله.درکاروان مؤرخین ذکرشده که شاید تعدادی فراموش این قلم شده باشد، استادسید سعدالدین هاشمی از جملهء همان نخبه نویسندگان و مؤرخین با انصاف میباشد که حرف حرف و کلمه به کلمه اش بی سند آورده نشده اند.به اثبات قولخود خواننده را به مقدمهء کتاب مشروطیت و مقالهء (( باز تاب وقایع تاریخیافغانستان در اسناد محرم اندیا آفس لندن)). در مجله ء آریانای برون مرزیبمدیریت پروفیسور رسول رهین وغیره رجعت میدهیم. امید وارم این شرح و بسطمطول بخوانندهء محترم خستگی نیاورد. زیرا به بهانهء نقد و بررسی چیزهایرا گفتیم که بعضی ها نگفته بودند. 2مقدمه ء بالا بخاطر رسیدگی بهتر درکتاب ((نخستین کتاب در بارهء جنبشمشروطیت خواهی درافغانستان))بود. اما دراین مبحث، توجه ما بصورت مشخص تربرسرکتاب مشهور می باشد که در روی صفحهء اول پشتی نوشته شده: تالیف وتجدید نظر پوهاند سید سعدالدین هاشمی. به تعداد دوهزار نسخه به سال 2004م به ظرفیت365 صفحه با صحافت خوب ودیزاین عالی درمشهد مقدس به چاپ رسیدهاست.کتاب((نخستین کتاب دربارهء جنبش مشروطیت خواهی در افغانستان))(در ربح اولقرن بیستم) با چهرهء دورهء جوانی علامه محمد بیگ خان طرزی آغاز وباچهرهء درخشان میر غلام محمد غبار بپایان میرسد.آغا صاحب استاد هاشمی اهدای کتاب را اینطور می نو یسد:(( اهدا بهمعتقدان، حامیان،پیشگامان و مبارزان افغانستان برای آزادی ، دموکراسی،عدالت اجتماعی،جامعهء مدنی،حقوق بشر،رفاه و ترقی اجتماعی)). درصفحه ءبعدی عکس اولین شمارهء ((سراج الاخبار)) راکه به همت والای پدرمطبوعاتسردارمحمود بیگ طرزی تاسیس شده در ج نموده است.کتاب متذکره طوریکه ازنامش پیداست درحقیقت دنبالهء کتاب جنبش مشرطه خواهیدرافغانستان می باشد،با تفاوت های اینکه کمی ها و کاستی های جلد اول رادرین جلد تکمیل کرده و معلومات زیاد دیگررا با موضوعات و عکس های جدیدآورده اند.آنچه را که باید دراین کتاب پیش از موضوعات دیگر بدان متوجه شویم اینستکه چرا استاد هاشمی درعنوان کتاب خود کلمهء((نخستین)) را گنجانیده اند،وآن علتی دارد.با آنکه پیش از استاد محترم مقالات متفرق در بارهء مشروطهخواهی تحریر یافته بود ولی کسیکه بار او اکثرمسائل و وقایع مشروطه خواهیرا در افغانستان جمع و زیر یک عنوان منحیث کتاب مستقل تهیه داشته استادهاشمی بود. مگر با تأسف تمام کتاب شان از محدودهء پوهنتون کابل چندانبیرون نرفت و نظر به تقاضای زمان باید هم چندان معرفی نمیگردید و گرنهکتاب ورد زبانها قرار میگرفت بمانند نوشتهء مرحوم غبار کتابش یک دورهءجنبش را میگذشتاند.نوشته های استاد عالیجاه عبدالحی حبیبی و سید مسعود پوهنیار هم دربارهءمشروطه خواهی می باشند و در هردو جلد ((افغانستان در مسیر تاریخ)) و درکتاب(( افغانستان در پیج قرن اخیر))قضایای مشروطیت بصورت گسترده توضیحاتداده شده است. اما استاد هاشمی به معلومات شخصی و حافظوی اتکاء ننموده ،بعد از پژوهشات و تحقیق و تعقیب زیاد با تهیهء اسناد مؤثق کتاب اولمشروطه خواهی را تحریر نموده است. وناگزیر در هردو کتاب عنوان مشابه رالازم دیده ورنه میتوانست بدونام مختلف عنوان داده شوند.نوشته های این کتاب به توسط پوهاند هاشمی که زیادتر وقایع یک یا دو نسلپیشتر را نشان میدهد، سعی گردیده که باکسانیکه زنده مانده و وقایع رابچشم سر مشاهده کرده اند درتماس شده ومعلومات جمع و بعدآ مقابله نمایندو به مؤثقیت کتاب بافزایند. ازجانب دیگر نسخه های سراج الخبار، مکاتیب ویادداشت های دوران پیشتر را نشانه های آن، با منابع و مأخذ داخلی و خارجیچون اندیانا آفس لندن و آرشیف های دیگر مأخذی میباشند که مؤلف محترممراجعه نموده اند.آمده است که ((از کوزه همان تراود که در اوست))دربخش مقدمه راجع به صحتنوشتن تاریخ استاد هاشمی میفرماید: من به این باورم که اگر واقعیت هایتاریخی برپایهء اسناد ارزنده واصیل تنظیم نشود وتاروپود مندرجات ریسمانپوسیده شایعات و بعضی از شهرت های نا پایدار وروایت های حاکم بهم تنیدهگردد، درخور اعتماد شایان استناد نیست. ارائه اسناد تاریخی با تعدیل وتحلیل آن بسود این یا آن از هر محقق و پژوهنده ای که باشد عادلانه نیستجعل، مسخ، گزافه گویی، شایعه ها وروایات غرض آلود، ستایش بی حقیقت و مذمتبی پایه ازارزش و اعتبار می کاهد... همین نویسندگان بنا به گرایش های خاصکه ریشه در احساسات وعصبیت های قومی دارند، عوامل اصلی وعمده را نادیدهمیگیرند و باگزافه گویی وافرط گری جز افزون برای اشتباهات تاریخی،کاربیشتری انجام نمیدهند))(ص:ب و ج).از روی افکار و نظریات این مؤلف محترم که درسطور بالا گذارش داده اند،دانسته می شود که آنچه دراین کتاب بقلم خودآ ورده اند، مؤثق و با اسناد وقابل اعتماد می باشد و چنانچه که باردیگر می فرمایند: ((بر بنیاد اینباور تا حد توان کوشیدیم ازاین عمل که ارزش و اعتبار علمی اثر را خدشهدار می سازد پرهیز و دوری جویم ونیز اصل امانت و دقت تمام و ضبط و نقلمطالب را تاحد امکان دراین اثر رعایت نمایم... که سیمای گذشته واهمیت اینجنبش را ترسیم میکند و بادلایل استوار و بااتکاء اسناد معتبر، شایعه هارا لرزان می نماید...))(ص : ج).در این مقدمهء مختصر کتاب جلد دوم مشروطیت پروفیسور هاشمی گفته اند، کهسعی کرده اند از مبالغات، تحریفات و تخطی خود را دور داشته باشند، بآنهماز روی تواضع و بزرگواری فرموده اند: (( از آن جا که هیچ اثر نمی تواندکامل باشند به تناسب مختلف ، کمبود ها و نواقص میداشته باشد، ومحتاج بازنگری میباشد، ازاین روبرای تکمیل کمبودها ، این کتاب در اختیار خبره گانرشته، فرهنگیان فرهیخته،محققان جدید و اهل نظر قرار میگیرد تا دربارهءآن تحلیل ها، داوری و قضاوت روشن بینانه و عمیق نموده، کمبود ها ونارسایی های آن را تکمیل و...))(ص:د)تفاوت نوشته ءا ستاد هاشمی بایک تعداد دیگر نویسندگان اینست که دیگرانمیگویندکه ((اشتباهات شان را خ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر